-
سلام
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 01:40
سلام مهدی و حسین این اپ به خاطر شماهاس
-
عشقولانه ها
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 19:36
-
چت روم
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 12:09
http://www.senatorha.com/flashchat.php
-
هالیوودی ها
شنبه 2 مردادماه سال 1389 20:19
سلام دوستای گلم ممنون که بهم سر میزنین برای اپ امروز خیلی فکر کردم ولی چیزی به ذهنم نرسید یهو یه عکسی دیدم که خیلی بارم جالب بود براتون تو ادامه ی مطلب میذارم عکسو قضاوت کنین خداییش اگه میدونستم قبل گیریم اینجوری بودن این همه سال حسرت نمیخوردم
-
عشق پیرمرد
شنبه 2 مردادماه سال 1389 17:34
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد،...
-
خراشهای عشق مادر
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 15:24
یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک...
-
داستان
جمعه 25 تیرماه سال 1389 20:43
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را...
-
معلم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 10:14
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
خوشامد گویی
شنبه 19 تیرماه سال 1389 09:58
سلام , اوووووم میخوام خودمو واسه دوستانی که تازه با وبلاگ تووووپ تامیلا آشنا شدن معرفی کنم : بفرمایید تورو خدا بلند نشین , خوبین شما ؟ الحمدا... شکر خب من تامیلا 19 سالمه بچه استان اذربایجان شرقی شهر تبریزم . شمام اگه از وبلاگ من خوشتون اومده و میخواین به لیست علاقه مندیاتون اضافش کنین زود این کارو بکنیدو اسمتون رو...
-
اولین پست
شنبه 19 تیرماه سال 1389 09:46
سلام دوستای گلم من تامیلا هستم از تبریز اولین باره که وبلاگ میسازم باید کمکم کنید